اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

جشن تولد بابايي

عسلم سلام تولد بابايي 18 اسفنده و من مطابق سال هاي پيش مي خواستم واسش تولد بگيرم، امسال تصميم گرفتم سورپرايزش كنم و واسه همين رفتم بدون اينكه بابايي خبر داشته باشه كيك سفارش دادم و شام درست كردم و به مامان فاطمه و بابا حسن و عموها و عمه هم خبر دادم. روز تولد بابايي جمعه بود و ما ظهر خونه مامان جون ناهار بوديم. طرفاي عصر من به بهانه آوردن يه كتاب از خونه مامان جون خارج شدم و رفتم كيك بابايي را گرفتم و بردم خونه مامان فاطمه، شب هم با بابايي رفتيم اونجا، كلي استرس داشتم كه تا نياوردن كيك قضيه لو نره، خدا را شكر كه به خير گذشت و بابايي كلي خوشحال شد. همسر عزيزم در اينجا مي خواستم از طرف خودم و اميررضا تولدت را تبريك بگم، اميدوارم سايه ات...
19 اسفند 1391

يك سال و سه ماهگي

پسرم سلام ماماني يك سال و سه ماهگي مبارك، گلم تو ديگه خيلي بازيگوش شدي، وايييييييييي كه چقده شيطوني مي كني  هر موقع هم كار بدي مي كني لبات را روي هم فشار داده و با يكي از دستات پشت اون يكي دستت مي زني، وقتي مي گيم خروس چي ميگه، ميگي خخخخخخخخخخخخخخخ  بع بعي چي ميگه، مي گي بع، پيشي چي ميگه موووو البته پيشي را دو سه باري بيش تر نگفتي... بعضي از چيزهايي كه قبلا مي گفتي الان يادت رفته، چيزهاي جديدي هم ياد گرفتي مثلا اخت: ريخت بيا و بده و افت و آب و ... گوش، چشم ، بيني، دهان، مو و دست و پات را مي شناسي ولي كلي بايد التماست كنم تا نشون بدي از بس به فكر بازي هستي ... راستي دندون دهم و يازدهمت هم بيرون اومده، مبارك گل پسرم باشه عزي...
14 اسفند 1391
1